ترم چهارم دانشگاه بودیم بعضی از دروس عمومی هم خب قاطی پاتی بود و از هر رشته ای داخل کلاسا بودن از قضا یه پسری بود که بنده خدا قد کوتاهی داشت حدودا نود سانت بیشتر نبود..فرم دست هاش هم یجوری بود..کوچیک و تپل این بنده خدا حالا به هر دلیلی گوشه گیر بود و با کسی نمیجوشید..لابد مسخره ش میکردن ^^^^^*^^^^^ خلاصه وسطای ترم بود که یروز حسب اتفاق من داشتم با موتور از سربالایی خرکی دانشگاه بالا میرفتم تا برم سرکلاس که دیدم همین پسره از اتوبوس جا مونده و داره تندتند میره که برسه رسیدم بهش و گفتم سوار بشه تا برسونمش ولی مگه قبول میکرد با هر مصیبتی بود سوار شد و رفتیم این اتفاق باعث شد که باهم رفیق بشیم بعد یه مدت باهم کلی کوک شدیم اخرای ترم بود که یروز بهم گفت اگه فردا بیکاری بریم باهم یه گشتی بزنیم پیشنهادش جالب انگیز بود..اخه ازش بعید بود قرار گذاشتیم و فرداش باموتور زدیم بیرون پیشنهاد داد بریم بیرون شهر و یه جای دور با تعجب قبول کردم و رفتیم یه جایی که تو عمرم نرفته بودم القصه نشستیم و یه مقدار هله هوله داشتیم خوردیم بعد یکساعت بهم گفت میدونی چرا اومدیم اینجا گفتم جنابعالی مغز خر میل کرده بودی دیگه اومدیم بعد یه خنده ی عربده مانند گفت نه ستار حقیقتش تو مثل برادرمی گفتم بیایم اینجا تا یه چیزی بگم گوشام تیز شد گفتم خب بفرما..بگو بعد یه ربع اسمون و ریسمون بافتن گفت از یه دختری خوشش اومده چون خودش شهرستانیه ازم خواست براش تحقیق کنم و اگه همه چی مثبت بود..من از طرفش برم با دختره صحبت کنم و اجازه بگیرم با خانواده ش برن خواستگاریش ^^^^^*^^^^^ نمیدونم تو شرایط اینجوری بودین یا نه داشتم از خنده تو خودم جر میخوردم..اما میترسیدم بخندم و طرف ناراحت بشه گفتم خب حالا اون دختر کیه جوابش منو تا انفجار برد اخه دختره یکی از پولدارترین..های کلاس ترین..مغرور ترین و گَنده دماغترین دخترای دانشگاه بود که حتی بابای خودشم تحویل نمیگرفت به پسره گفتم جعفر حالا هیچ راهی نیست بیخیال بشی اخه اون دختره یجوریه به تو اصلا نمیخوره یعنی خب ببین زن گرفتن که الکی نیست و مکافات داره بعدشم اینا رو همون تو شهر میگفتی آواره ی کوه و کمر مون کردی برا همین؟ بگذریم یه قهری کرد که وامصیبت قبول کردم که برم پیش دختره و بگم جعفر عاشقش شده ^^^^^*^^^^^ برگشتیم سمت شیراز تو مسیر چند دفعه از خنده نزدیک بود با سر بخوریم زمین ..... چند روز بعد دیدم اون دختره یجا نشسته رفتم سمت و کاملا با ادب گفتم اجازه هست یه مطلبی رو بگم خدمتتون دختره هم نه گذاشت و نه برداشت و گفت اقای اریافر با عرض معذرت من قصد ازدواج ندارم مخصوصا با شما منم نه گذاشتم و نه برداشتم و رک گفتم چی پیش خودت فکر کردی تورو مفتکی هم بدن بهم نمیخوام توهم زدین دلیل اینکه اومدم پیشتون اینه که بگم اون دانشجو قد کوتاهه..اسمش جعفره اون ازم خواسته بیام از شما اجازه بگیرم. برا امر خیر بیان خونتون همیشه برام سوال بود اون کیفی که خانمها همیشه باهاشونه چی مگه داخلشه تا که یقین پیدا کردم حتما چندتا آجر نکبتِ خر چنان با کیفش تو کله م کوبید که خون از کله م جاری کرد چندتا از دوستام رسیدن و منو بردن بهداری تا دوروز هم که سرم از درد داشت میترکید روز سوم رفتم دانشگاه دختره تا منو دید اومد سمتم فوری داد زدم آقووو من غلط کردم از گور مرده و زنده م خوردم ول کن جون بابات دختره اومد و معذرت خواهی کرد و گفت که انتظار از همه داشته الا جعفر حالا نمیشه ناحق گفت جعفر یجوری بود ولی خب این وسط کله ی من چرا تاوان داد خدا عالمه ^^^^^*^^^^^ فقط چندتا تجربه نصیبم شد هرچند دردناک اما عالی هیچوقت با موتور کسی رو سوار نکنم رفاقت با جعفر نامها ممنوع هنگام صحبت با خانم ها ازشون قد یک طول دست بعلاوه ی طول یک کیف فاصله بگیرم هیچوقتی عصای خیر برا کسی نشم علی الخصوص امر خیر دانشگاه خر است ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
*~*****◄►******~* سال دوم یک استاد داشتیم که گیرداده بود همه باید کراوات بزنند سرامتحان، چمران کراوات نزد، استاد دونمره ازش کم کرد شد هجده، بالاترین نمره یادگاران، جلد یک،کتاب شهید چمران، ص 7 ^^^^^*^^^^^ مدیر دبستان با خودش فکر کرد و به این نتیجه رسید که حیف است مصطفی در آن جا بماند خواستش و بهش گفت برود البرز و با دکتر مجتهدی نامی که مدیر آن جاست صحبت کند البرز دبیرستان خوبی بود، ولی شهریه می گرفت دکتر چند سؤال ازش پرسید بعد یک ورقه داد که مسئله حل کند هنوز مصطفی جواب ها را کامل ننوشته بود که دکتر گفت "پسر جان تو قبولی. شهریه هم لازم نیست بدهی" یادگاران، جلد یک، کتاب شهید چمران، ص 5 ^^^^^*^^^^^
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آقــایــان بــدانــیــد 📌 نوزده فرمان برای زنده نگهداشتن عشق
*@@*******@@* میدونی چیه؟ من کلا آدم عجیبیم، چیزای عجیبو دوستدارم، یکیش خوده تو تویی که اصلا نمیدونم کی هستی کجای این کره خاکی زندگی میکنی نه ازقیافت چیزی میدونم نه ازاستایل بدنت ونه ازاخلاقت میبینی، من هیچکدوم ازاینارونمیدونم و باز دوستدارم، تو بیخبریهام عاشقت شدم، هیچی ازت نمیدونم ولی شبا وقتی همه جا تاریکه من زیرپتو چشمامو میبندمو به توفکر میکنم،برای خودم مجسمت میکنم، اونجوری که میخوام تورویام میسازمت، فارغ ازاینکه شاید توهیچ شباهتی به رویای من نداشته باشی، شاید تو نقطه مقابل تمام افکارم باشی اماقول میدم و از خودم مطعنم که تو هر جوری که باشی من بازهم دوستدارم، هرشب روزایی رومیبینم که تواومدی و کنارهم خوشیم، روزایی که باهم بیرون میریمو غذا میخوریم ومن مجبورت میکنم توسرما باهم بستنی بخوریم وفرداش زنگ بزنی وباصدای گرفته بگی که سرماخوردی و برام خطونشون بکشی وذبگی همش تقصیره توعه تلافی میکنم وذمن مستانه بخندم و بگم هرکی خربزه میخوره پای لرزشم میشینه و تو باخنده نهفته توصدات بازم تهدیدم کنی و بگی تامن خوب نشم جایی بی من نمیری، منم از پشت گوشی واست زبون دربیارمو بگم به همین خیال باش آقاااااا، اینوبگم ولی عین ده روزی که حالت بدبود منم بشینم توخونه هرروز زنگ بزنم حالتو غیره مستقیم بپرسم و ازم بپرسی کجایی و من به دروغ بگم که بادوستام بیرونم، توی جانان منم غیرتی خرج کنیو بااون صدای گرفتت غر بزنی که باکدوم دوستت منم به دروغ اسم یکی ازدوستامو که میشناسی بگم و تو کلیک کنی که گوشیو بدم باهاش صحبت کنی و من بهونه بیارم و تهش عصبانی بشم و بگم من خونه ام و تو قش قش بخندیو بگی میدونستم فقط میخواستم خودت اعتراف کنی و من حرس بخورم وتو ازحرس خوردن من غرق لذت یا به اون روزی فکر میکنم که خسته ازهمه جا و همه کس تنها زیرآسمون ابری تو تراس نشسته باشم تو یه دفعه سرو کلت پیداشه بزور منو ببری زیر بارون و بگی تا نخندی حق نداری جایی بری، و یا عصرهایی که باهم تو حیاط خونه خانجون چایی عصرونمونو بخوریم وتوبخندی به منو من بخندم به اینکه چه زود رویام حقیقت شد میبینی من حتی برای آمدنت سناریو هم نوشته ام، جانان من دیگر زمانش است که بیایی *@@*******@@*
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ در دوره شناخت مهم است که 🔴نپرسید چرا زنگ بهم نمیزنی چرا بهم اس ام اس نمیزنی چرا وقتی آنلاینی بهم پیام نمیدی چرا همش اشغالی چرا همش آنلاینی ☑️انتظار دارید پاسخهای کلیشه ای دریافت کنید ؟ کار داشتم گوشیم پیشم نبود گوشیم سایلنت بود تلگرامم باز بود اما خودم متوجه نبودم و از این قبیل ✅هر فردی لحظاتی اختصاصی در طول شبانه روز دارد،نیاز به تنها بودن ، نیاز به فکر کردن و خلوت با خود دارد اما اگر به شما بگوید دوست دارم تنها باشم شما چه فکری میکنید ؟ آیا نمیپرسید چرا چیزی شده ؟ از من ناراحتی ؟ من کاری کردم؟ کسی بهت چیزی گفته ؟ میخوای باهم صحبت کنیم آروم بشی ؟ میگوید نه چیزی نشده ازت و ناراحت نیستم فقط میخواستم تنها باشم 🔴چند دقیقه بعد باز دوباره اس ام اس میزنید خواستم ببینم بهتر شدی این رفتارهای شما طرف مقابل را کلافه میکند ... شما که دوست ندارین از چشم بیافتین؟
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ پدرم دلواپس آینده برادرم است اما حتی یک بار هم اتفاق نیفتاده که باهم به کافی شاپ بروند در خیابان قدم بزنند و گاهی بلند بلند بخندند برادرم نگران فشار کاری پدرم است اما حتی یکبار هم نشده خواسته هایش را به تعویق بیندازد تا پدر برای مدتی احساس راحتی کند مادرم با فکر خوشبختی من خوابش نمی برد اما حتی یکبار هم نشده که بامن در مورد خوشبختی ام صحبت کند و بپرسد فرزندم چه چیزی تو را خوشحال می کند؟ من با فکر رنج و سختی مادرم از خواب بیدار می شوم اما حتی یکبار نشده که دستش را بگیرم با او به سینما بروم باهم تخمه بشکنیم ،فیلم ببینیم و کمی به او آرامش بدهم ما از نسل آدم های بلاتکلیف هستیم ازیک طرف در خلوت خود دلمان برای این و آن تنگ می شود از طرف دیگر وقتی به هم می رسیم لال مانی میگیریم انگار نیرویی نامرئی، فراتر از ما وجود دارد که دهانمان را بسته تا مبادا چیزی در مورد دلتنگی مان بگوییم تکلیفمان را با خودمان روشن نمی کنیم یکدیگر را دوست می داریم اما آنقدر شهامت نداریم که دوست داشتن مان راابراز کنیم ما آدم های بیچاره ای هستیم آن قدر دربیان احساساتمان حقیر و ناچیزیم که صبر می کنیم تاوقتی عزیزی را از دست دادیم تا آخر عمر برایش شعر بگوییم از یک جا به بعد باید این سکوت خطرناک را شکست و راه افتاد
بهترین جملاتی که در حین بحث می توانید به کار ببرید: 👈میفهمم چی میگی 👈شاید در این مورد حق با تو باشه و هر جمله ای که به او بفهماند حرف هایش را شنیده اید و نقطه نظر او را هم در نظر می گیرید با به کار بردن این جملات دیگر در بحث ها در نقطه مقابل و بر ضد همسرتان قرار نمی گیرید بلکه نشان می دهید که موضوع بحث برایتان مهم است و به تمام حرف هایش گوش می دهید فقط گفتن این جملات مهم نیست بلکه نحوه گفتن آن ها نیز مهم است ❤❤❤❤❤❤❤ 🔴این نشانهها یعنی زندگیزناشوییتان در خطر است 👈وقتی که احساس محدودیت زیاد می کنید 👈وقتی که برای روابط زناشویی اشتیاق ندارید 👈وقتی که دیگر نمیتوانید کنار یکدیگر لحظات شاد داشته باشید 👈وقتی شما تهدید میشوید، کلامی یا غیر کلامی 👈وقتی فرزندتان وسیلهای برای گروکشی میشود 👈وقتی روابط شما را با خانواده و دوستانتان قطع میکند 👈وقتی که فقط تحمل می کنید ♦️هشدار : اگر احساس می کنید در این شرایط قرار دارید با کمک گرفتن از مشاور سریعتر برای نجات زندگی مشترک خود اقدام کنید ❤❤❤❤ معجزه_عشق آقایان_بدانند چهره ی زن ها آینه ی تمام قدِ مَردِ زندگیشان است یک زن هر دوستت دارمی را که از مردش نمیشنود یک خطِ کوچک میشود زیر چشمانش و هر قدر معشوقه اش دل آزرده ترش میکند پرندههای آسمانِ پیشانیاش بیشتر و بیشتر میشود زن هایی که در اوج میانسالی هنوز هم زیبایند هنوز هم میخندند زاده ی دستِ مردانِ ماهر ِصورتگری اند که بهترین اثرِ هنریِ عمرشان را با " عشق " آفریده اند و بالعکس زن هایی که زیبایی اشان در اوجِ جوانی یکباره ناپدید میشود یک اثرِ هنریِ ناکام؛ زاده ی دست ِ مردانِ ناشیِ صورتگری اند همه ی زن ها زیبا متولد میشوند اما همه ی زن ها زیبا نمیمیرند باور کن عشق برای زن همان اکسیر جوانیست به همسرانتان عشق بورزید تا معجزه عشق را ببینید ♥♥ ❤❤❤❤❤❤❤ فرمولی تضمینی برای تسخیر قلب ها 💓 وقتی عشق همه زندگیات میشود ♥ مردان حتی آنهایی که واقعا عاشق یک زن میشوند تنها بخشی از ذهن و زندگی خود را درگیر یک ارتباط میکنند اما زنی که عاشق شد همه زندگیاش صرف عشقی میشود که درگیرش شده است ♥ مگر نمیخواهی همراه و همسرت را عاشق خودت کنی؟ پس برای شروع یاد بگیر که کمتر در مورد احساست با یک مرد صحبت کنی و اصلا لازم نیست هر احساس و واکنشی که نسبت به ارتباطت داری را بیپرده برایش بیان کنی ♥ شما کارهای دیگری هم داری که در کنار عشق به همسرت باید انجام دهی ♥ شاید این یک حقیقت تلخ برای خانمها باشد اما تحقیقات روانشناسان نشان داده، که هرقدر زنان بیشتر حرف بزنند و از احساسهایشان صحبت کنند و از همه بدتر همه زندگیشان را وقف عشق به همسرشان کنند، به همان میزان یک مرد را بیشتر از خودشان دور کردهاند ♥❤❤❤❤ زندگیتون گرم و مرطوب و پرباران و پر انرژی مثبت و عشق اینا 😊❤😊❤😊❤
وقتی که خواسته مُرده ای برآورده نمی شود *oOoOoOoOoOoO* برو بچ با توجه به اسم و عنوانی که گذاشتیم برای این سری داستانا ؛ اون کسایی که میترسن یا میدونن بعدن اذیت میشن نخونن لطفا *oOoOoOoOoOoO* ماجرا در ارتباط با مردی است که هفده سال قبل از دنیا رفته بود. “می” زنی است که این ماجرا را تعریف می کند که در ارتباط با پدرشوهرش می باشد. او تعریف کرد که چگونه پدرشوهرش قبل از مرگش تکه کاغذی را درون جعبه ای در کشوی میز کارش مخفی کرده بود. هیچ یک از اعضای خانواده قبل از مراسم تشییع جنازه و خاکسپاری از وجود این کاغذ اطلاعی نداشتند از قرار معلوم آن کاغذ یک رهنمود و دستور از سوی مرد بود. مراسم تشییع جنازه در سالن مخصوص برگزاری این مراسم صورت گرفت. بعد طبق آداب و رسوم چینی ها، تابوت متوفی را به مدت پنج روز در سالن نگه داشتند تا دوستان و اقوامی که نتوانسته بودند در مراسم شرکت کنند، به دیدن او بیایند و تسلیت بگویند. رسم براین بود که پسرها و مردهای خانواده شب ها را در سالن سپری کنند و مراقب تابوت باشند همان شب اول، نیمه های شب در سکوت مطلق، ناگهان تمام چراغ ها خود به خود خاموش شد! مردان خانواده تصور کردند که فیوز پریده و یکی از آنها به سراغ جعبه برق رفت تا مشکل را برطرف سازد ولی فیوز مشکلی نداشت. به هر حال این جریان سه مرتبه دیگر تکرار شد. کم کم همه به وحشت افتادند و یکی از پسرها سعی کرد با پدرش به نحوی صحبت کند. در نتیجه به محراب رفت و گفت: پدر، خواهش می کنم این کارها را نکن ما همگی به وحشت افتاده ایم بعد، همه چراغها را خاموش کردند، به جز یک لامپ مهتابی را پس از مدتی دوباره همان اتفاق تکرار شد آنها عودی را سوزادند و به پدرشان گفتند: پدرجان، هرچه می خواهی ، بگذار ما هم بدانیم شاید دوست داری همه چراغها خاموش باشند. در نتیجه ما همه چاغها را خاموش کرده ایم. به جز یک لامپ مهتابی را پس لطفا ما را نترسان  بعد از آن دیگر اتفاق خاصی رخ نداد. صبح روز بعد، آنها از یک عکاس حرفه ای دعوت به عمل آوردند تا عکسی از تابوت پدرشان بگیرد. آنها می خواستند یکی از عکسها را به عنوان یادبود نگه دارند و یکی را برای بزرگترین دختر خانواده بفرستد که چون در انگلستان زندگی می کرد، نمی توانست در مراسم حضور یابد هنگامی که عکاس کارش را آغاز کرد، در کمال حیرت متوجه شد که دوربینش کار نمی کند. از آنجایی که خودش را عکاس حرفه ای و قابلی می دانست، تا حدی خجالت زده شد. در عین حال با این که می خواست از رو نرود، کمی احساس وحشت کرد بزرگترین پسر دوباره عودی را سوزاند و به پدرش گفت: پدر جان! ما فقط می خواهیم یک عکس از تو بگیریم تا آن را برای دختر عزیزت بفرستیم که در انگلستان زندگی می کند و موفق به حضور در مراسم نشده است بعد از آن از عکاس تقاضا کردند که دوباره امتحان کند و این مرتبه مشکلی پیش نیامد بعدا مراسم خاکسپاری نیز به خوبی و خوشی انجام شد. چند روز بعد از پایان مراسم وقتی دخترها مشغول مرتب کردن کشوهای میزکار پدرشان بودند کاغذی را پیدا کردند. آنها تصور می کردند که شاید در این یادداشت کوتاه علت رخ دادن آن اتفاق عجیب و غریب نوشته شده باشد. آنها به محض دیدن یادداشت دست خط پدرشات را تشخیص دادند. در آن یادداشت، او از تمام اعضای خانواده اش خواهش کرده بود که هیچ یک به خاطر مرگش گریه و زاری نکند. هم چنین درخواست کرده بود که هیچ یک شب را در سالن در کنار تابوتش سپری نکنند ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ خودَت باش دختر همان خودِ معمولیَت عاشق باش برقص زندگی کن در کنارِ همه نامهربانی ها تو مهربانترین باش برایِ خودَت باخودَت نجنگ باخودَت راه بیا،صحبت کن،راهنماییَش کن،درکَش کن خودَت را دوست داشته باش حواسَت باشد هیچکس بهتر از خودَت نمیتواند رفیقِ تنهایی هایَت باشد،که درکَت کند،که دوستَت داشته باشد تو همدم ترینی برایِ لحظاتَت رفیق ترینی برایِ تنهایی هایَت مهربان ترینی برایِ دنیایَت و بهترینی برایِ خودَت پس یادَت نرود که در این هیاهویِ نامهربانی خودَت را دو دستی بچسبی
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم